مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

مهرسای مامان و بابا

خداحافظ پوشک

دختر گلم بزرگ شده خانم شده بعداز پروژه سنگین ترک شیر حالا مشغول تر پوشک هستیم. مهرسای خوشگلم هم خوشبختانه خوب داره همکاری میکنه. فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنه که دیگه پوشک نداشته باشه و هروقت لاززم دید به من بگه تا ببرمش دستشویی. اوایل عادت نداشت و کارشو گوشه کنارای خونه میکرد اما حالا دیگه یاد گرفته و به قول خودش دیگه بزرگ شده و هروقت جیش یا پی پی داشت میاد میگه مامان جونم جیش دارم پی پی دارم منو ببر دستشویی تازه کارشو که میکنه خودش دستشویی رو میشوره و تمیز میکنه. البته هنوز خوب نمیتونه مدت طولانی کنترل داشته باشه رو خودش برای همین بیرون که میریم مجبوره با پوشک باشه. ایشالا اونم کم کم یاد میگیره. خوشگل مامان شیرین زبونیات تمومی ...
6 خرداد 1392

سال 1392

سلام به همگی عید شما مبارک امیدوارم که سال جدید سالی پر از شادی و سلامت و آرامش برای همگی باشه. ایشالا که به همگی خوش گذشته باشه. ما که نه مسافرتی رفتیم نه خیلی گردش و تفریح، چون از دوروز قبل از عید همگی مریض شدیم و مریضیمونم تا نزدیکای سیزده بدر ادامه داشت.  بخاطر همینم بیشتر وقتا تو خونه بودیم و زیاد جایی نرفتیم. امیدوارم ازین به بعد دیگه مریضی سراغ هیچکس نیاد و کسی رو خونه نشین نکنه      دوازده بدر  سیزده بدر       ...
14 فروردين 1392

تولد نی نی سایتی 2

26 دی 91 امسالم مثل پارسال یه جشن تولد دسته جمعی با دوستای نی نی سایتیمون گرفتیم. ما از همه دیرتر رسیدیم بخاطر اینکه مهرسا خانم تو خونه نمیزاشت مامانی لباس تنش کنه و همش گریه میکرد و جیغ میزد و خلاصه خونه رو گذاشته بود رو سرش. بالاخره بعداز یکساعت راضی شدو لباسشو عوض کردیم و با چشمای قرمز و پف کرده راهی محل تولد شدیم. همه دوست جونیا بودن ، از دیدن دوبارشون خیلی خوشحال شدیم. یه آقا موشه هم بود که مهرسا خانم ازش میترسید و سمتش که میرفت یا گریه میکرد یا خودشو میکشید کنار برعکس بقیه نی نیها که میرفتن باهاش میرقصیدن و عکس مینداختن. امسال روشا جونم تو جشن تولد کنارمون بود. متاسفانه مهرسا خانم اصلا حوصله نداشت و نتونستیم عکس درست حسابی ازش بن...
25 بهمن 1391

از شیر گرفتن مهرسا

همیشه با خودم فکر میکردم با این همه وابستگی مهرسا به شیر چجوری از شیر بگیرمش، فکر میکردم کار سختی باشه. البته سخت که بود اما نه اونقدر که فکرشو میکردم. با اصرارای مامانم (مامان شی شی) بالاخره دست به کار شدیم و با کمک قطره تلخک که از داروخانه برامون خریده بود شروع کردیم به از شیر گرفتن مهرسا. 4.5 روز و شب اول خیلی سخت بود مهرسا همش گریه میکرد اونم چه گریه هایی منم بغلش میکردم تا یه ساعت راش میبردم براش لالایی میخوندم تا بچم با هق هق خوابش ببره، نصفه شب با گریه بیدار میشد و خودشو پیچ و تاب میداد و با گریه میگفت شیل، شیل (شیر) منم که اعصابم خرد میشد از گریه هاش اما کلی جلوی خودمو گرفتم تا بهش شیر ندم البته یکی دوشب اول که تو خواب و بیداری ب...
17 دی 1391

تولدت مبارک مهرسای خوشگل مامان

امروز 4دی دومین سالروز تولدته عزیز مامان، دختر مامانی به قول خودش هانوم (خانم)شده، بزرگ شده، عسل شده، جیگر شده. تولدت مبارک عزیز دلم. انشاا... همیشه سالم و سلامت باشی و لبات خندون. خوشگل مامان شیرین زبونیات بیشتر شده و هرروز یه چیز تازه واسه گفتن داری. شعرایی که یاد گرفتی کاملتر میخونی بعضی وقتا هم نصفه میخونی و به من نگاه میکنی تا من بقیشو بگم( کاری که خودم با شما میکنم)  از یک تا بیست میشماری- روزای هفته رو یه درمیون میگی همیشه منو به اسم صدا میکنی اما وقتی کارت گیره میگی مامان چونام ( مامان جونم) وقتی باهات قهر میکنم و  از دستت ناراحت میشم میای خم میشی تو صورتم میخندی بعدش میری پاهامو یا صورتمو بوس میکنی اونوقت من دل...
4 دی 1391

ماه محرم

امسال نشد شما دخترای خوشگلمونو ببریم همایش شیرخواران اما بجاش تو خونه لباس تنتون کردیم و براتون دعا کردیم انشاا... که خدا قبول کنه و بیمه علی اصغر شده باشید و همیشه سالم و شاد باشید ...
7 آذر 1391

بدون عنوان

مهرسای خوشگلم با دو روز تاخیر روز دختر رو بهت تبریک میگم عسل مامانی.انشاا... همیشه شاد و سلامت و خندون باشی گلم خوشگل من، هر روز شیطون تر میشی و مامان کمتر وقت میکنه به کارای دیگش برسه. همش دوست داری با مامان بازی کنی. جعبه اسباب بازی یا به قول خودت بَجه تو نشون میدی و دونه دونه وسایلتو از توش میکشی بیرون و میریزی وسط خونه. در عرض چند ثانیه اثری از تمیزی و مرتب بودن تو خونه نیست دیگه. دفتر نقاشیتو میاری و مازیکاتم میاری و میگی اُدَک یعنی که من باید برات اردک بکشم نمیدونم چه علاقه ای به اردک داریییییی. خودت میری برای خودت سی دی میزاری و میشینی با لذت نگاه میکنی انگار بار اولته که داری میبینی.منم باید پا به پات بشینم و تماشا کنم و ذو...
30 شهريور 1391

نوزده ماهگی

شیطونک مامان، همیشه میگفتم مهرسا زودتر بزرگ شه من راحت شم. ولی حالا میبینم هرچی بزرگتر میشی کار من سخت تر میشه. گاهی اوقات خیلی خسته میشم عصبی میشم گاهی اینقدر گریه میکنی و دنبال من هرجا میرم میای و آویزونم میشی که کلافه میشم. گاهی سرت  داد میزنم و دعوات میکنم اما بعدش کلی پشیمون میشم و بغلت میکنم و میچلونمت. دیگه هیچ کاری نمیتونم انجام بدم.. از صبح که بیدار میشی تا شب فقط باید بشینم زمین شما هم جعبه اسباب بازیتو بیاری بریزی وسط دونه دونه کتاباتو بیاری مامان برات شکلاشونو،رنگاشونو،اسماشونو توضیح بده و بخونه و این کار هی تکرار و تکرار میشه و شما هم باز سوال میکنی. با انگشت اشاره میکنی بهشون سرتو تکون میدی و میگی چیه؟ منم از اول باید ت...
3 مرداد 1391