مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

پایان نه ماهگی

بازم یه ماه دیگه گذشت و دختر ما بزرگتر شد. امروز مهرسا عسل ما نه ماهش تموم شد و به سلامتی وارد ده ماه شد. شیطون ما هنوزم دندون درنیورده، هنوزم چهاردست و پا نمیره. فقط بلده جیغ و داد کنه تو خونه و دد دد کنه.جدیداً هم بای بای و نینای نای یاد گرفتی مخصوصا وقتی خودتو توی آیینه میبینی به خودت بای بای میکنی. قربون اون دستای کوچولوت برم من عسل مامان ایشالا که همیشه سلامت باشی و خوشحال. من و بابا سعیدی هم با خوشحالی و سلامت بودن تو شاد باشیم. بووووووووووووووووووووووس ...
4 مهر 1390

درباره زندگي(تقديم به دخترم)، از طرف بابایی

    شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟   شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست  گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من  خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا  لب پاشویه نشست  پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد  شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین  با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد...
4 مهر 1390

بدون عنوان

مهرسای ما روز به روز شیطون تر میشه، بعضی وقتا خدارو شکر میکنم که هنوز چهار دست و پا نمیره دیگه اونجوری همش باید دنبالش بدوییم و مراقبش باشیم. عاشق فوتباله تا میبینه تلویزیون داره فوتبال میده میشینه ساکت و زل میزنه به تلویزیون تازه تشویقم میکنه و موج مکزیکی هم میزنه جدیدا یاد گرفته تا میگیم مهرسا کو؟ توی آینه بوفه دولا میشه و خودشو نگاه میکنه تا میگیم ساعت کو دیوارو نگاه میکنه و به ساعت دیواری میخنده. تا میگیم تاب بازی نگاه میکنه به تابش و دست و پا میزنه. کلی با خودش حرف میزنه و دستمال کاغذیها رو تیکه تیکه میکنه. بعضی وقتا هم اجازه داره خودش با دست غذا بخوره و کثیف کاری کنه. عاشق آینه شده. تا آیینه رو میدیم دستش به خودش نگ...
20 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام مهرسا جونم - ما از مشهد برگشتیم و وقت کردم بیام اینجا و برات بنویسم. با اینکه کلی غرغرو شده بودی تو مشهد اما خب بهمون خوش گذشت و بد نبود. هرچند نذاشتی نه زیارت درست حسابی بکنیم نه غذای راحت بخوریم نه خرید - هرجا میرفتیم کلی غرغر میکردی و ما مجبور بودیم برگردیم هتل .ماشاا... اینقدر شیطون شدی که هیچ جا بند نمیشی!!!!!!!!! مهرسا توی قطار در راه رفت به مشهد مهرسا خواب توی هتل بعداز کلی شیطونی   قرار بود عید فطر هم بمونیم مشهد اما چون عقد دایی نوید بود مجبور شدیم زودتر از موعد برگردیم تهران مهرسا (( عقد دایی نوید)) روز عقد دایی بردیمت آتلیه که ازت عکس بگیریم اما هنوز نوبت ما نشده بود که با ...
20 شهريور 1390

مهرسا و دوستان

٥شنبه من و مهرسا جونم با دوستای نی نی سایتیمون قرار داشتیم. ساعت 4:30 من و مهرسا حاضر شدیم و بابا سعیدی مارو برد پارک بهشت مادران. مهرنوش جون و راتین وروجک با سمیرا جون و ترنم تپلی اونجا بودن. برای اولین بار بود که همدیگرو میدیدیم. بعداز معارفه و آشنایی رفتیم یه جایی بساطمونو پهن کردیم و منتظر بقیه شدیم. مریم جون و دیناخوشگله و بعدشم سحرجون و آویسا کوچولو با نیلو جون و محمدامین هم اومدن. دیگه جمعمون جمع شد جای بقیه اونایی هم که نبودن خالی. خیلی روز خوبی بود و خوش گذشت. هم یه آب و هوایی عوض کردیم هم من و مهرسا دوستای جدید پیدا کردیم.     مهرسا، سمت چپ دینا، محمدامین که نشسته، راتین، ترنم تپلی و آویسا خوشگله ...
20 شهريور 1390

پایان هشت ماهگی

سلام مهرسای گلم، روزا و ماهها دارن تند و تند پشت سر هم میگذرن و شما هم بزرگ و بزرگ تر میشی .روز به روز شیرین تر و عزیزتر. عزیز دلم دیروز به سلامتی هشت ماهت هم تموم شد و وارد نه ماهگی شدی .                 مهرسای دیروز     مهرسای امروز     دیگه نمیتونم یه لحظه هم دوریتو تحمل کنم- باید پیش خودم باشی هی باهات بازی کنم و دوتایی با هم خونه رو بزاریم رو سرمون هر روز شیطون تر و شیطون تر میشی، همه میگن خدا به دادتون برسه وقتی که این شیطون خانم راه بیفته دیگه هیچی جلو دارش نیست. همش دوست داری یکی دستتو بگیره و بلندت ...
12 شهريور 1390

داستان بینهایت زیبای خلقت زن (( مادر ))

  _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _   از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟ خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟ خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مان...
5 شهريور 1390

سال نو مبارک

سلام مهرسای گلم، بالاخره عید و دید و بازدید تموم شد و منم وقت کردم بیام یه سر به وبلاگت بزنم. امسال با دو سال قبل خیلی برای ما فرق داشت چون سال نو تو در کنار من و بابایی بودی. کلی رفتیم مهمونی و عیدی جمع کردی . اما یازدهم دوازدهم عید تو مریض شدی - اینقدر سرفه کردی که من و بابا سعید و بابایی منوچهر بردیمت دکتر. دکترم بهت شربت داد. الان خدارو شکر بهتری اما بعضی وقتا سرفه میکنی . خودتم از سرفه هات کلافه میشی و میزنی زیر گریه.منم حسابی اعصابم خورد میشه. تو این مدت یا درگیر تو بودم یا مهمونیا- الانم خوابیدی و تو خواب داری دستاتو میخوری فکر کنم گرسنته- باید شیرتو بدم. دوباره میام اینجا و برات مینویسم اگه بزاری البته اینم یکی از عکسات که روز او...
21 مرداد 1390

آلبوم عکس مهرسا

یک روزگی   هفت روزگی   هجده روزگی بیست روزگی بیست و یک روزگی بیست  و هشت روزگی چهل روزگی شصت و پنج روزگی سه ماه و بیست و چهار روز چه زود داری بزرگ میشی عزیزم ...
21 مرداد 1390