پایان هشت ماهگی

سلام مهرسای گلم، روزا و ماهها دارن تند و تند پشت سر هم میگذرن و شما هم بزرگ و بزرگ تر میشی .روز به روز شیرین تر و عزیزتر. عزیز دلم دیروز به سلامتی هشت ماهت هم تموم شد و وارد نه ماهگی شدی .              

مهرسای دیروز

مهرسای امروز

دیگه نمیتونم یه لحظه هم دوریتو تحمل کنم- باید پیش خودم باشی هی باهات بازی کنم و دوتایی با هم خونه رو بزاریم رو سرمون

هر روز شیطون تر و شیطون تر میشی، همه میگن خدا به دادتون برسه وقتی که این شیطون خانم راه بیفته دیگه هیچی جلو دارش نیست.

همش دوست داری یکی دستتو بگیره و بلندت کنه توهم وایسی و دور و برتو نگاه کنی و واسه خودت حرف بزنی و ذوق کنی و بخندی. دوست داری یکی بشینه پیشت و یه سره باهات بازی کنه.موقع شیر خوردن هم همش موهای مامانی رو با اون دستای کوچولوت تا اونجا که زور داری میکشی و جیغ منو در میاری.

قربونت برم نمیدونم چرا تازگیا همش شصت دستتو میخوری با اینکارت خواستنی ترم میشی عسل من.

دیگه معنی دد رفتن رو خووووووووووب میدونی تا میبینی یکی لباس پوشیده یا در خونه رو باز میکنه که بره بیرون توهم دنبالش گریه زاری میکنی که بری بیرون.

وقتی میگیم بیا بغلمون دستاتو باز میکنی و خودتو میکشی جلو تا بغلت کنیم.

سر سفره میشینی کنار ما و اگه حواسمون نباشه حمله میکنی توی ظرفا و با دستت میخوای همه چی رو بریزی به هم.

عاشق اینی که یه ظرف آب بزاریم جلوت و دوتا دستاتو توش بزاری و بشوری بعدم بیاری بیرون بزاری تو دهنت به همه هم نگاه میکنی و میخندی.( کلاً عاشق آب بازی هستی).

همه منتظرن تو چهار دست و پا بری ولی انگار نه انگار تنبل خانم فقط دوست داره بشینه و بازی کنه و گاهی هم سرجاش یه تکونایی به خودش بده. خبری هم از دندون دراوردن نیست.تا یه چیزی رو با لثه هات فشار میدی همه میگن میخواد دندون در بیاره اما دو سه ماهی هست همه اینو میگن ولی فعلا ما که چیزی نمیبینیم.

راستی امروز قراره من و تو و بابایی سعید بریم مشهد. من همه وسایل رو جمع کردم تو هم که خوابی. منتظرم بابا سعید بیاد ناهار بخوریم و جمع و جور کنیم و بریم- این سومین مسافرت شماست عزیزم. ایشالا که بهمون خوش بگذره.