سفر به شمال
دختر گل مامانی بالاخره بعداز تاخیر اومدم تا وبتو آپ کنم- این چندوقت حسابی سرمون شلوغ بود، سفر بابا منوچهر و مامان فاطمه و عمه سارا به مکه، سفر خودمون به شمال، برگشتن عمه اینا از مکه و ...
وقتی بابا منوچهر اینا رفتن مکه ماهم دو سه روز بعدش با مامان شیرین رفتیم شمال، هوا خیلی گرم و شرجی بود. البته به شما که بد نگذشت چون حسابی رفتی دریا و آب بازی کردی اصلا هم دلت نمیخواست از تو آب بیای بیرون با گریه و زاری بیخیال دریا میشدی.امسال دومین باری بود که دریارو میدیدی با تفاوت که پارسال فقط با تعجب به آب نگاه میکردی اما امسال حسابی تو آب بازی کردی.
مهرسا و دینا روز بدرقه بابابزرگ مادر بزرگ و عمه تو فرودگاه:
عکسای مهرسا (سفر به شمال):
پارسال
امسال
مهرسای خسته و گرسنه:
امسالم دست کمی از پارسال نداشتی، هرجا میرفتیم بخاطر بی تابی ها و گریه زاریای شما باید هرچه زودتر برمیگشتیم خونه تا خانم بتونن برای خودشون بدو بدو کنن و بازی کنن البته خب حقم داشتی گرما مارو کلافه میکرد چه برسه به شما که کم طاقتی و شیطون.
راستی کلمات جدید به دایره لغاتت اضافه شده جیگر مامان
حوهه: حوله
توده: تونل
ددا: دریا
آیه: آره
اوب: خب
داته:باشه
عمممممممممه: عمّه
تسید: ترسید
قربونت برم که روز بروز داری شیرین تر و خوشمزه تر میشی عسل مامان.