مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

بدون عنوان

دختر نازنینم شرمنده که این مدت نتونستم بیام و وبتو به روز کنم. این روزا هم یه کمی تنبلی میکردم و هم اینکه خود شما به من فرصت نمیدادی بیام یه سر اینطرفا اول از همه تولدت رو از اینجا بهت تبریک میگم میدونم خیلی از چهارم دی گذشته بازم شرمنده عزیز دلم.تولدتم هم که اینقدر درگیر اسباب کشی بودیم نتونستیم برگزار کنیم، البته روز تولدت یه کیک کوچولو گرفتیم و با عمه ها و بابابزرگ و مادربزرگت و دینا کوچولو به قول خودت یه تولد بازی راه انداختیم. ایشالا اگه فرصت شد هم آتلیه میبریمت تا چندتا عکس یادگاری مثل سالهای قبل بندازی هم یه تولد برات میگیرم شیرین مامان. توی این چند وقت هم متوجه شدیم که جمع سه نفرمون داره چهار نفره میشه واسه همینم از خونه ک...
18 دی 1392

سفر به شمال

  ماسوله لنگرود زیباکنار مهرسا و روشا حسابی اینجا آب بازی کردن و خوش گذروندن بعدشم حسابی سیاه شدن ایشونم روشا خانم ...
28 خرداد 1392

خداحافظ پوشک

دختر گلم بزرگ شده خانم شده بعداز پروژه سنگین ترک شیر حالا مشغول تر پوشک هستیم. مهرسای خوشگلم هم خوشبختانه خوب داره همکاری میکنه. فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنه که دیگه پوشک نداشته باشه و هروقت لاززم دید به من بگه تا ببرمش دستشویی. اوایل عادت نداشت و کارشو گوشه کنارای خونه میکرد اما حالا دیگه یاد گرفته و به قول خودش دیگه بزرگ شده و هروقت جیش یا پی پی داشت میاد میگه مامان جونم جیش دارم پی پی دارم منو ببر دستشویی تازه کارشو که میکنه خودش دستشویی رو میشوره و تمیز میکنه. البته هنوز خوب نمیتونه مدت طولانی کنترل داشته باشه رو خودش برای همین بیرون که میریم مجبوره با پوشک باشه. ایشالا اونم کم کم یاد میگیره. خوشگل مامان شیرین زبونیات تمومی ...
6 خرداد 1392

سال 1392

سلام به همگی عید شما مبارک امیدوارم که سال جدید سالی پر از شادی و سلامت و آرامش برای همگی باشه. ایشالا که به همگی خوش گذشته باشه. ما که نه مسافرتی رفتیم نه خیلی گردش و تفریح، چون از دوروز قبل از عید همگی مریض شدیم و مریضیمونم تا نزدیکای سیزده بدر ادامه داشت.  بخاطر همینم بیشتر وقتا تو خونه بودیم و زیاد جایی نرفتیم. امیدوارم ازین به بعد دیگه مریضی سراغ هیچکس نیاد و کسی رو خونه نشین نکنه      دوازده بدر  سیزده بدر       ...
14 فروردين 1392

تولد نی نی سایتی 2

26 دی 91 امسالم مثل پارسال یه جشن تولد دسته جمعی با دوستای نی نی سایتیمون گرفتیم. ما از همه دیرتر رسیدیم بخاطر اینکه مهرسا خانم تو خونه نمیزاشت مامانی لباس تنش کنه و همش گریه میکرد و جیغ میزد و خلاصه خونه رو گذاشته بود رو سرش. بالاخره بعداز یکساعت راضی شدو لباسشو عوض کردیم و با چشمای قرمز و پف کرده راهی محل تولد شدیم. همه دوست جونیا بودن ، از دیدن دوبارشون خیلی خوشحال شدیم. یه آقا موشه هم بود که مهرسا خانم ازش میترسید و سمتش که میرفت یا گریه میکرد یا خودشو میکشید کنار برعکس بقیه نی نیها که میرفتن باهاش میرقصیدن و عکس مینداختن. امسال روشا جونم تو جشن تولد کنارمون بود. متاسفانه مهرسا خانم اصلا حوصله نداشت و نتونستیم عکس درست حسابی ازش بن...
25 بهمن 1391

از شیر گرفتن مهرسا

همیشه با خودم فکر میکردم با این همه وابستگی مهرسا به شیر چجوری از شیر بگیرمش، فکر میکردم کار سختی باشه. البته سخت که بود اما نه اونقدر که فکرشو میکردم. با اصرارای مامانم (مامان شی شی) بالاخره دست به کار شدیم و با کمک قطره تلخک که از داروخانه برامون خریده بود شروع کردیم به از شیر گرفتن مهرسا. 4.5 روز و شب اول خیلی سخت بود مهرسا همش گریه میکرد اونم چه گریه هایی منم بغلش میکردم تا یه ساعت راش میبردم براش لالایی میخوندم تا بچم با هق هق خوابش ببره، نصفه شب با گریه بیدار میشد و خودشو پیچ و تاب میداد و با گریه میگفت شیل، شیل (شیر) منم که اعصابم خرد میشد از گریه هاش اما کلی جلوی خودمو گرفتم تا بهش شیر ندم البته یکی دوشب اول که تو خواب و بیداری ب...
17 دی 1391