مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

واکسن چهارماهگی

امروز چهار اردبیهشت 1390، مهرسای گلم چهارماهش تموم شد و به سلامتی وارد پنج ماه شد. امروز بردمت خانه بهداشت و واکسن سه گانه زدی و قطره فلج اطفالت هم بهت دادن- واکسن که زدن اولش گریه کردی اما بعد تو بغل مامانی شیرین خوابت برد- خونه هم اومدی کلی بازی کردی و خندیدی بعد من کمپرس یخ گذاشتم روی پات- بعدم قطره استومینفن دادم بهت خوردی و خوابیدی. قربونت برم که اینقدر آروم و صبوری . ...
4 ارديبهشت 1390

روزی که تو اومدی

روزی که تو اومدی اولین نفری که دیدت مامانی شیرین بود, آخه اونم توی اتاق عمل کنار ما بود- بعد از اون مامان فاطمه و بابا سعید بودن که دیدنت, آخر سرهم من- آخه بیهوش بودم. اما وقتی بهوش اومدم تورو گذاشتن توی بغلم که بهت شیر بدم - با اینکه خیلی درد داشتم اما از ته دل خدارو شکر میکردم که یه دختر سالم و خوشگل به ما داده- تو 3کیلو وزنت بود و 48سانتی متر قدت. تا دیدمت گفتم شبیه دایی نویدی. هرکی اونروز دیدت همینو گفت- (البته الان که بزرگتر شدی همه میگن شبیه بچگیای بابا سعیدی ). خلاصه اینکه خیلی کوچولو بودی حتی بابا سعیدم میترسید بغلت کنه، اینم دایی نوید که بالا سرت نشسته بود . دایی نوید خیلی دوستت داره، همش منتظر بود که تو زودتر به دنیا بیای. ...
29 فروردين 1390

بدون عنوان

پریروز بردمت دکتر مامانی، وزنت 6.500 و قدت 55 سانتی متر شده- خدارو شکر دکتر گفت همه چیت عالیه. بهم گفت ازین به بعد مواظب باشم چون تو کم کم شروع میکنی به غلت زدن و چرخیدن. نباید تنها بزارمت روی جاهای بلند مثل تخت- چون ممکنه ازون بالا خودتو بندازی پایین...جدیداً هم که هرموقع تنهایی کلی غرغر میکنی تا یکی بیاد باهات بازی کنه و حرف بزنه- پاهاتو فشار میدی رو زمین شکمتو میدی بالا تا بلندت کنم قربونت برم عزیزم که داری بزرگ میشی. این عکستم وقتی از دکتر برگشتیم ازت انداختم- لباساتو عوض کردم و گذاشتمت توی کریرت تو هم خودتو برام لوس کردی تا بغلت کنم. ...
24 فروردين 1390

بدون عنوان

خانمی کم کم داری یاد میگیری اسباب بازیهاتو بگیری تو دستت البته هنوز نمیتونی محکم نگهشون داری- با کمک من میگیری دستت و سریع هم میبری سمت دهنت و با زبونت میخوای تست کنی ببینی   چیه! ...
24 فروردين 1390

ممنونم خدا

"می گن دختر ناموس خداست دست هرکسی نمی ده . فقط به اونهایی می ده که خیلی دوسشون داره"     شکرت خدا که مهرسا رو به ما دادی       ...
24 فروردين 1390

خنده های خوشگل

عزیز دلم امروز خیلی خوش خنده شدیا, البته تو خیلی وقته که وقتی باهات حرف میزنم و بازی میکنم میخندی اما امروز خنده هات فرق داشت شیرین تر شده بودی مامانی- دیشب که تا 2:30 بیدار بودی اما به جاش یه کله تا 5 صبح خوابیدی و گذاشتی مامانی هم یه کم بخوابه . صبح که بیدار شدی تا بهت گفتم سلام صبح بخیر عزیزم یه خنده خوشگل و طولانی بهم تحویل دادی وااااااااااای که چقدر دلم میخواست بچلونمت عسسسسسسسسسسل     ...
20 فروردين 1390

زردی

بعد از اینکه دکتر ناطقی معاینت کرد فهمیدیم که زردی داری و قرار شد وقتی بردیمت خونه دستگاه photo home بیاریم و تورو بزاریم توش- وقتی که مامانی شیرین و مامان فاطمه لختت کردن و چشماتو بستن که بزارنت توی دستگاه من کلی گریه کردم- اونا هم پا به پای من. هم منو دلداری میدادن هم خودشون گریه میکردن.   ...
20 فروردين 1390