مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

مجمع جهانی علی اصغر(ع)

جمعه ساعت 6 صبح، من و مهرسا و مامان فاطمه و عمه ساناز و دینا کوچولو رفتیم مصلای تهران مجمع جهانی حضرت علی اصغر.آخه مامان فاطمه نذر کرده بود که ایشالا وقتی هردوتاتون سالم به دنیا اومدید حتماً شمارو بیاره اینجا تا بیمه حضرت علی اصغر بشید.کلی نی نی با ماماناشون اونجا بودن همه لباسای یه شکل پوشیده بودن. مهرسا و دینا هم مثل بقیه با این تفاوت که بیشتر وقت هردوتا خواب بودن و تو بغل مامانا.   ایشالا که هردوتاتون همیشه سالم و سلامت باشید ...
6 دی 1390

تولد نی نی سایتی

شیرین عسل مامان بالاخره پنجشنبه 3 آذر رسید و روز تولد شما نی نی گولوا. آخه ما مامانا تصمیم گرفته بودیم قبل از محرم و صفر یه جشن تولد دسته جمعی براتون بگیریم که یه خاطره خوب هم برای هممون بشه هم اینکه همدیگرو از نزدیک ببینیم و بیشتر همو بشناسیم. وقتی رسیدیم هپی هوس تقریبا همه اومده بودن و کلی شلوغ بودو طبق معمول شلوغی باعث شد که شما گریه زاری راه بندازی. ولی کم کم به فضای اونجا عادت کردی و آروم شدی البته تا آخر شب تقریبا تو بغل اینجانب بودی و دست و کمر برای مامانی نذاشتی. شب خیلی خوبی بود. تقریبا با همه دوستای نی نی سایت از نزدیک آشنا شدیم و بهمون خوش گذشت. مهرسا و پارسا کوچولو کیک تولد بچه ها کاپ ...
13 آذر 1390

تازه وارد

سلام مهرسا جونم. دیروز یعنی تاریخ ١٠ مهر ٩٠ ساعت ١:٠٩ دقیقه بعدازظهر یه تازه وارد به جمعمون اضافه شد. بالاخره دیروز نی نی عمه ساناز که انگار خیلی عجله داشت! دو هفته زودتر به دنیا اومد. من و تو بابا سعید رفتیم دیدنش اما چون کوچولوها اجازه ورود به بخش رو ندارن. شما موندی پایین بابا منوچهر نگهت داشت منو بابا سعید رفتیم دیدن دختر عمه ساناز. یه دختر کوچولوی بامزه. راستی اسمش هم دینا خانمه. بالاخره مهرسا دختر عمه دار شد. انشاءا...  یه کم دیگه که بزرگ بشید همبازیهای خوبی برای هم میشید عروسکا.   ...
13 آذر 1390

آش دندونی

بالاخره بعداز تلاشهای بی وقفه وقتی مهرسا در حال گریه کردن بود موفق شدم از دندون تازه جوونه زدش یه عکس بگیرم. اینم از آش دندونی مهرساخانم- دیگه ببخشید مهرسا هم سرما خورده بود هم شیطونی میکرد نمیزاشت مرتبش کنم تا یه عکس خوشگل ازش بگیرم   ...
3 آذر 1390

پایان ده ماهگی

امروز چهارم آبان 1390، مهرسای ما وارد یازدهمین ماه زندگیش میشه. دیگه به تولد یکسالگیت چیزی نمونده عزیزم، روزا داره تند و تند میگذره و تو هم بزرگ و بزرگ تر میشی. خدایا بخاطر این هدیه آسمونی که به ما دادی روزی هزار مرتبه تو رو شکر میکنیم.     ...
13 آبان 1390

بدون عنوان

خوووووووب مهرسا خانم مامان و بابا، بالاخره جمعه بردمت پیش مامان فاطی و موهاتو کوتاه کردیم. اینقدر موهات بلند شده بود که هرکاری میکردیم باز به هم میریخت خودتم اذیت میشدی آخر سر دیگه دکتر گفت موهای پشت گوشتو بزنیم که تو هم هی گوشتو نگیری با تمام قدرت بکشی و زخم کنی. مهرسا قبل از اصلاح مهرسا بعداز اصلاح   دختر خوجل مامان دیگه هیچ جا بند نیست تا میزاریش زمین میبینی در حال نشسته خودشو رسونده به میز تلویزیون یا میز وسط خونه و کشوها رو باز میکنه و هرچی توشه میریزه بیرون فکر کنم میخواد به مامانش کمک کنه که خونه رو تمیز کنه اما هنوز راهشو یاد نگرفته راستی امروز عصر داشتم یه ذره شکلات صبحانه با انگشتم میزاشتم د...
25 مهر 1390

پایان نه ماهگی

بازم یه ماه دیگه گذشت و دختر ما بزرگتر شد. امروز مهرسا عسل ما نه ماهش تموم شد و به سلامتی وارد ده ماه شد. شیطون ما هنوزم دندون درنیورده، هنوزم چهاردست و پا نمیره. فقط بلده جیغ و داد کنه تو خونه و دد دد کنه.جدیداً هم بای بای و نینای نای یاد گرفتی مخصوصا وقتی خودتو توی آیینه میبینی به خودت بای بای میکنی. قربون اون دستای کوچولوت برم من عسل مامان ایشالا که همیشه سلامت باشی و خوشحال. من و بابا سعیدی هم با خوشحالی و سلامت بودن تو شاد باشیم. بووووووووووووووووووووووس ...
4 مهر 1390

درباره زندگي(تقديم به دخترم)، از طرف بابایی

    شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟   شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست  گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من  خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا  لب پاشویه نشست  پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد  شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین  با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد...
4 مهر 1390

بدون عنوان

مهرسای ما روز به روز شیطون تر میشه، بعضی وقتا خدارو شکر میکنم که هنوز چهار دست و پا نمیره دیگه اونجوری همش باید دنبالش بدوییم و مراقبش باشیم. عاشق فوتباله تا میبینه تلویزیون داره فوتبال میده میشینه ساکت و زل میزنه به تلویزیون تازه تشویقم میکنه و موج مکزیکی هم میزنه جدیدا یاد گرفته تا میگیم مهرسا کو؟ توی آینه بوفه دولا میشه و خودشو نگاه میکنه تا میگیم ساعت کو دیوارو نگاه میکنه و به ساعت دیواری میخنده. تا میگیم تاب بازی نگاه میکنه به تابش و دست و پا میزنه. کلی با خودش حرف میزنه و دستمال کاغذیها رو تیکه تیکه میکنه. بعضی وقتا هم اجازه داره خودش با دست غذا بخوره و کثیف کاری کنه. عاشق آینه شده. تا آیینه رو میدیم دستش به خودش نگ...
20 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام مهرسا جونم - ما از مشهد برگشتیم و وقت کردم بیام اینجا و برات بنویسم. با اینکه کلی غرغرو شده بودی تو مشهد اما خب بهمون خوش گذشت و بد نبود. هرچند نذاشتی نه زیارت درست حسابی بکنیم نه غذای راحت بخوریم نه خرید - هرجا میرفتیم کلی غرغر میکردی و ما مجبور بودیم برگردیم هتل .ماشاا... اینقدر شیطون شدی که هیچ جا بند نمیشی!!!!!!!!! مهرسا توی قطار در راه رفت به مشهد مهرسا خواب توی هتل بعداز کلی شیطونی   قرار بود عید فطر هم بمونیم مشهد اما چون عقد دایی نوید بود مجبور شدیم زودتر از موعد برگردیم تهران مهرسا (( عقد دایی نوید)) روز عقد دایی بردیمت آتلیه که ازت عکس بگیریم اما هنوز نوبت ما نشده بود که با ...
20 شهريور 1390