مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

بدون عنوان

مهرسای خوشگل مامان و بابا تقریبا از جمعه دیگه خودش میتونه بشینه بدون اینکه پشتش چیزی بزاریم. (اما هنوز نمیتونه روی سینش بلند بشه یا روی دستاش . تا غلت میزنه شروع میکنه به گریه تا بلندش کنیم).ولی وقتی میشونیمش کلی حال میکنه و نگاه میکنه به ما و میخنده، با کنجکاوی دستای خودشو نگاه میکنه بعد به دستای ما نگاه میکنه و میخواد بگیره بزاره توی دهنش. تقریبا همه چی بهش میدیم کم کم که بخوره- غذای اصلی خودش که سوپ و حریره بادوم و فرنی آرد برنجه- اماگاهی از غذای خودمون هم یه کم له میکنم و بهش میدم- مثل ماهی، مرغ، سیب زمینی- بستنی هم میخوره- ماست هم خیلی دوست داره. خلاصه دخترمون کلی شکموئه. مهرسا سر سجاده ( عاشق این تسبیح رنگی رنگی منه) ...
20 تير 1390

واکسن شش ماهگی

مهرسای ناز مامانی امروز شش ماهش تموم شد و واکسن شش ماهگیشم زد. قربونت برم چقدر گریه کردی. ولی توی بغل بابا سعید که رفتی آرومتر شدی و بعدشم توی ماشین اومدی تو بغل خودم بهت شیر دادم و خوابیدی. امروز صبحم به طور رسمی غذای کمکیتو شروع کردم اونم با چندتا قاشق فرنی آرد برنج. دکتر گفته از روزی یه قاشق مرباخوری شروع کنم اما شما که طاقت نداری عزیزم مجبورم بیشتر بهت بدم آخر سرم قاشقتو میگیری و شروع میکنی به خوردن اون!!!!   ...
20 تير 1390

تولد بابا سعید

فردا تولد بابا سعیده. اما میخوام امشب بنا به دلایلی براش تولد بگیرم. یه مهمونی کوچیک فقط خانواده هامون باشن. هرسال میرفتیم شام بیرون اما امسال میخوام خودم غذا درست کنم و کیک بگیریم و توی خونه یه مهمونی خودمونی بگیریم- خدا کنه فقط غذامو دسرم خراب نشه و آّبروم نره . آخه بار اولمه که اینجوری دارم مهمونی میگیرم دیروز برات یه لباس کفشدوزکی خریدیم میخوام امشب تنت کنم خدا کنه اندازت باشه. آخه موقع خرید همرامون نبودی.     ...
25 خرداد 1390

روز پدر مبارک

    فردا روز تولد حضرت علی (ع) و روز پدره- من و مهرسا اومدیم تا از همینجا روز پدر رو به بابا سعید جونی تبریک بگیم. بابا سعید ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی تا سه تایی همیشه روزای خوبی رو کنار هم داشته باشیم.دوستت داریم روزت مبارک   ...
25 خرداد 1390

مهرسا وارد 6 ماه شد

با سلام به همه دوستان عزیز امروز چهارم خرداد 1390 هستش - مهرسا جونم خوابیده آخه دیشب ساعت یک خوابید. تا صبح هم یه سه چهار باری بیدار شد. فعلا خوابه ولی فکر کنم کم کم دیگه بیدار شه. مهرسای من امروز 5 ماهش تموم شد و وارد شش ماه میشه. روزا داره تندتند میگذرن و نی نی ها بزرگ میشن- دلم برای روزایی که تازه به دنیا اومده بودی و خیلی کوچولو بودی تنگ شده.   ...
4 خرداد 1390

بدون عنوان

اینم مهرسا وقتی برای اولین بار با کالسکه بردیمش پارک- اینجا یه کم خواب تشریف داشتن. ...
22 ارديبهشت 1390

جدا شدن مهرسا موقع خواب از بابا و مامان

خب مامانی بالاخره بزرگ شدی و باید کم کم عادت کنی جدا از مامان و بابا بخوابی. الان حدود یه هفته ای میشه که شبا میزارمت تو تختت بخوابی. از همون اولم راحت خوابیدی تو جات. فقط کار مامان سخت شده که هی باید بلند شه شبا بیاد از تو تخت بلندت کنه بهت شیر بده خوبیش اینه که تخت تو و ما توی یه اتاقه و مامانی مجبور نیست مسافت زیادی رو طی کنه       ...
22 ارديبهشت 1390

لالایی های مامانی برای مهرسا

لالا لالا گلم باشی تو درمون دلم باشی بمونی مونسم باشی بخوابی از سرم واشی اینو برای موقعی نوشتم که با گریه هات نمیزاری مامانی استراحت کنه یا به کاراش برسه لالایی لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه گل هاست پر از آفتاب پر از آبه لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه لالایی میگه یک شب هم کسی تنها نمیمونه لالایی آسمون داره گل و رنگین کمون داره توی چشمون زیبایش نگاهی مهربون داره بخون لالایی و خوش باش بدون که عمر غصه کوتاهه   ...
19 ارديبهشت 1390

اولین فرنی

پریروز از نمایشگاه کتاب یه کتاب خریدم به اسم آشپزی کودکان. توش نوشته که اگه دیدید بچه های 4 تا 6 ماه دستشونو میخورن و دست شما رو میگیرن و میخوان بخورن و وقتی شما چیزی میخورید آب دهنشون سرازیر میشه بدونید آماده غذا خوردنه. ماشاا... مهرسای ما هم که تمام این علامتا رو داره. خدا نکنه چیزی بخوای بخوری اینقدر مظلومانه به دست و دهنت نگاه میکنه که غذا تو گلوت گیر میکنه. نمیدنم چرا ه چایی اینقدر علاقه داره بچم- همچین به لیوانی که تو دستمونه و بالا پایین میره با دهن باز نگاه میکنه که شرمنده میشی. خلاصه توی این کتاب نوشته که یه کم فرنی رو بزارید روی انگشتتونو بزارید توی دهن شیرخوار. اگه میک زد و خورد که بهش غذا بدید اگر داد بیرون که هنوز زوده. منم ی...
18 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

مهرسای مامان خیلی شیطون شده- خدا نکنه بزاریش و بری به کارات برسی. کلی جیغ میزنه تا بیای بالا سرش اونموقغ نگات میکنه و میخنده بعد زبونشو درمیاره و تف میده بیرون، کلی دست و پا میزنه که یا بغلش کنی یا بشینی باهاش بازی کنی. توی کریر هم که نمیمونه خودشو میکشه جلو گردنشه میاره بالا میخاد بشینه. دیروز واسه پنج دقیقه گذاشتمش تو روروئک به من نگاه میکرد و میخندید. وروجک توی تختشم نمیمونه فقط دوست داره بشینه. هرچی بهش میگم آخه خانمی زیاد نشستنم برات خوب نیست به کمرت فشار میاد اما کو گوش شنوا. پاهاشو فشار میده رو زمین و کمرشو میاره بالا و بغض میکنه که بغلش کنیم. توی بغلم یا دستتو میگیره میخوره یا دست خودشو. کلی هم با خودش حرف میزنه. ...
14 ارديبهشت 1390