مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

شش ماهگی

1390/5/21 18:42
نویسنده : مامانی
858 بازدید
اشتراک گذاری

مهرسا جونم سلام، بالاخره بعداز چند روز تاخیر اومدم. آخه اینقدر شیطون شدی که به مامانی مهلت نمیدی بیاد به وبلاگت سر بزنه که.

جمعه دو هفته پیش یعنی 6 خرداد بله برون دایی نوید بود. اوایل مجلس مثل خانما رو پای مامانی نشسته بودی اما زمان حرفای جدی رسید شما هوس کردی به مناسبت اون شب و به افتخار دایی جونت یه دهن آواز بخونی. حالا نخون کی بخون. انگار خیلی از صدات خوشت اومده بود که ول کن قضیه نبودی و خلاصه شده بودی نقل مجلس. دیگه همه حواسشون به تو بود و منتظر بودن ببینن خانمی کی دست از جیغ و هوار کشیدناش برمیداره. بالاخره یکی از اقوام عروس خانم اومد و تو رو از بغل من گرفت و برد سمت خودشون کلی قربون صدقت رفتن و دست به دست چرخوندنت که یه دفعه زدی زیر گریه و اومدم بردمت توی یه اتاق دیگه. یه کم بهت شیر دادم و گذاشتمت روی زمین غلت زدی واسه خودت و بچه ها اومدن باهات بازی کردن و حرف زدن تا خندیدی و سرحال شدی و اجازه دادی که برگردیم به مراسم.

خلاصه اون شب حسابی مجلس رو گرم کردی قربونت برم.

فردای اونروز هم بابایی مرخصی گرفت و اومد خونه و سه تایی برای ناهار رفتیم دربند- خدارو شکر بچه خوبی بودی گذاشتی منو بابایی غذامونو راحت بخوریم.

 

 

مهرسا جون من یه دو سه هفته ای میشه که غلت میزنه و میره رو شکمش خدا نکنه تنهاش بزارم یه دفعه صدای گریش در میاد میرم میبینم چرخیده رو شکم و حالا تنبل خانم زورش میاد برگرده میرم برش میگردونم اما اولش کلی میچلونمش ماچش میکنم بعد دوباره میزارمش سر جاش-

مهرسا در حال غلت زدن

 

یه کار دیگه هم که الان انجام میدی و من عاشق این کارتم اینه که پاهاتو با دستات میگیری و میاری سمت دهنت و انگشت شصت پاتو میخوری وااااااااااای خیلی بامزه میشی قربونت برم .

 الانم از خواب بیدار شدی داری به سقف نگاه میکنی و بلند بلند آواز میخونی (( آ  آ  آ  آ او او او اووووو  اوهاااااااااا))

قربون دختر هنرمندم برم من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)