شش ماهگی
مهرسا جونم سلام، بالاخره بعداز چند روز تاخیر اومدم. آخه اینقدر شیطون شدی که به مامانی مهلت نمیدی بیاد به وبلاگت سر بزنه که.
جمعه دو هفته پیش یعنی 6 خرداد بله برون دایی نوید بود. اوایل مجلس مثل خانما رو پای مامانی نشسته بودی اما زمان حرفای جدی رسید شما هوس کردی به مناسبت اون شب و به افتخار دایی جونت یه دهن آواز بخونی. حالا نخون کی بخون. انگار خیلی از صدات خوشت اومده بود که ول کن قضیه نبودی و خلاصه شده بودی نقل مجلس. دیگه همه حواسشون به تو بود و منتظر بودن ببینن خانمی کی دست از جیغ و هوار کشیدناش برمیداره. بالاخره یکی از اقوام عروس خانم اومد و تو رو از بغل من گرفت و برد سمت خودشون کلی قربون صدقت رفتن و دست به دست چرخوندنت که یه دفعه زدی زیر گریه و اومدم بردمت توی یه اتاق دیگه. یه کم بهت شیر دادم و گذاشتمت روی زمین غلت زدی واسه خودت و بچه ها اومدن باهات بازی کردن و حرف زدن تا خندیدی و سرحال شدی و اجازه دادی که برگردیم به مراسم.
خلاصه اون شب حسابی مجلس رو گرم کردی قربونت برم.
فردای اونروز هم بابایی مرخصی گرفت و اومد خونه و سه تایی برای ناهار رفتیم دربند- خدارو شکر بچه خوبی بودی گذاشتی منو بابایی غذامونو راحت بخوریم.
مهرسا جون من یه دو سه هفته ای میشه که غلت میزنه و میره رو شکمش خدا نکنه تنهاش بزارم یه دفعه صدای گریش در میاد میرم میبینم چرخیده رو شکم و حالا تنبل خانم زورش میاد برگرده میرم برش میگردونم اما اولش کلی میچلونمش ماچش میکنم بعد دوباره میزارمش سر جاش-
مهرسا در حال غلت زدن
یه کار دیگه هم که الان انجام میدی و من عاشق این کارتم اینه که پاهاتو با دستات میگیری و میاری سمت دهنت و انگشت شصت پاتو میخوری وااااااااااای خیلی بامزه میشی قربونت برم .
الانم از خواب بیدار شدی داری به سقف نگاه میکنی و بلند بلند آواز میخونی (( آ آ آ آ او او او اووووو اوهاااااااااا))
قربون دختر هنرمندم برم من