مهرسامهرسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مهرسای مامان و بابا

جشن تولد مهرسا

اینم از جشن تولد مهرسا که پنجشنبه هشت دی برگزار شد. کیک تولد مهرسا مهرسا و هدایاش مهرسا و میز شام بدون شرح!!!!!! ...
25 بهمن 1390
10263 0 10 ادامه مطلب

مهرسا و اولین برف بازیش

شنبه صبح اول بهمن بابا سعید زنگ زد و گفت بیرونو دیدی؟ منم گفتم چه خبره مگه ؟گفت برو از پنجره نگاه کن ببین چه برفی اومده. مهرسا رو بردارو برید بیرون تا برفو ببینه :-) ساعت 11 بابایی منوچهر اومد خونه و من و مهرسا رو برداشت برد پارک تا مهرسا اولین برف زندگیشو ببینه.بچم تا وارد پارک شدیم کلی ذوق کرد و دست و پا زد.     راستی مهرسا جونم چند وقته که شما بعضی چیزارو به اسم میشناسی و خودتم اسمشونو میگی البته به زبون خودت مثلاً به قیچی میگی قیتی به جوجه میگی دودو به لامپ میگی بامپ به بابا بعضی وقتا میگی بابا بعضی وقتا هم میگی بابو مامانی رو به اسم صدا میکنی نمیگی مامان میگی ددی یعنی شادی به بادکنک میگی با ...
19 بهمن 1390

تولدت مبارک عزیزم

امروز 4 دی ماه 90هستش. اولین سال تولد مهرسای عزیزم یکسال پیش همچین روزی من روی تخت بیمارستان بودم و مهرسای قشنگم تو بغلم، چه لحظه نابی بود اون لحظه، با تمام دردی که داشتم وقتی بهت نگاه میکردم آرامش میگرفتم و خدارو شاکر بودم که مارو لایق پدر و مادر بودن دونست و تو فرشته پاک و معصوم رو به ما داد. این یکسال مثل برق و باد گذشت. لحظات شیرین با تو بودن به ما اجازه نداد که گذر زمان رو حس کنیم. از لحظه لحظه اش لذت بردم. هرروز شاهد بزرگ شدنت بودم و هر حرکتت، هر نگاهت ،هر خندت، هر گریه ای که میکردی و هرچیز تازه ای که یاد میگرفتی توی ذهن من ثبت میشد. مهرسای گلم الان که دارم برات مینویسم شما  خوابی عزیزم، آخه یه کم حال نداری. سرما خوردی از دی...
7 دی 1390

مجمع جهانی علی اصغر(ع)

جمعه ساعت 6 صبح، من و مهرسا و مامان فاطمه و عمه ساناز و دینا کوچولو رفتیم مصلای تهران مجمع جهانی حضرت علی اصغر.آخه مامان فاطمه نذر کرده بود که ایشالا وقتی هردوتاتون سالم به دنیا اومدید حتماً شمارو بیاره اینجا تا بیمه حضرت علی اصغر بشید.کلی نی نی با ماماناشون اونجا بودن همه لباسای یه شکل پوشیده بودن. مهرسا و دینا هم مثل بقیه با این تفاوت که بیشتر وقت هردوتا خواب بودن و تو بغل مامانا.   ایشالا که هردوتاتون همیشه سالم و سلامت باشید ...
6 دی 1390

تولد نی نی سایتی

شیرین عسل مامان بالاخره پنجشنبه 3 آذر رسید و روز تولد شما نی نی گولوا. آخه ما مامانا تصمیم گرفته بودیم قبل از محرم و صفر یه جشن تولد دسته جمعی براتون بگیریم که یه خاطره خوب هم برای هممون بشه هم اینکه همدیگرو از نزدیک ببینیم و بیشتر همو بشناسیم. وقتی رسیدیم هپی هوس تقریبا همه اومده بودن و کلی شلوغ بودو طبق معمول شلوغی باعث شد که شما گریه زاری راه بندازی. ولی کم کم به فضای اونجا عادت کردی و آروم شدی البته تا آخر شب تقریبا تو بغل اینجانب بودی و دست و کمر برای مامانی نذاشتی. شب خیلی خوبی بود. تقریبا با همه دوستای نی نی سایت از نزدیک آشنا شدیم و بهمون خوش گذشت. مهرسا و پارسا کوچولو کیک تولد بچه ها کاپ ...
13 آذر 1390

تازه وارد

سلام مهرسا جونم. دیروز یعنی تاریخ ١٠ مهر ٩٠ ساعت ١:٠٩ دقیقه بعدازظهر یه تازه وارد به جمعمون اضافه شد. بالاخره دیروز نی نی عمه ساناز که انگار خیلی عجله داشت! دو هفته زودتر به دنیا اومد. من و تو بابا سعید رفتیم دیدنش اما چون کوچولوها اجازه ورود به بخش رو ندارن. شما موندی پایین بابا منوچهر نگهت داشت منو بابا سعید رفتیم دیدن دختر عمه ساناز. یه دختر کوچولوی بامزه. راستی اسمش هم دینا خانمه. بالاخره مهرسا دختر عمه دار شد. انشاءا...  یه کم دیگه که بزرگ بشید همبازیهای خوبی برای هم میشید عروسکا.   ...
13 آذر 1390

آش دندونی

بالاخره بعداز تلاشهای بی وقفه وقتی مهرسا در حال گریه کردن بود موفق شدم از دندون تازه جوونه زدش یه عکس بگیرم. اینم از آش دندونی مهرساخانم- دیگه ببخشید مهرسا هم سرما خورده بود هم شیطونی میکرد نمیزاشت مرتبش کنم تا یه عکس خوشگل ازش بگیرم   ...
3 آذر 1390

پایان ده ماهگی

امروز چهارم آبان 1390، مهرسای ما وارد یازدهمین ماه زندگیش میشه. دیگه به تولد یکسالگیت چیزی نمونده عزیزم، روزا داره تند و تند میگذره و تو هم بزرگ و بزرگ تر میشی. خدایا بخاطر این هدیه آسمونی که به ما دادی روزی هزار مرتبه تو رو شکر میکنیم.     ...
13 آبان 1390

بدون عنوان

خوووووووب مهرسا خانم مامان و بابا، بالاخره جمعه بردمت پیش مامان فاطی و موهاتو کوتاه کردیم. اینقدر موهات بلند شده بود که هرکاری میکردیم باز به هم میریخت خودتم اذیت میشدی آخر سر دیگه دکتر گفت موهای پشت گوشتو بزنیم که تو هم هی گوشتو نگیری با تمام قدرت بکشی و زخم کنی. مهرسا قبل از اصلاح مهرسا بعداز اصلاح   دختر خوجل مامان دیگه هیچ جا بند نیست تا میزاریش زمین میبینی در حال نشسته خودشو رسونده به میز تلویزیون یا میز وسط خونه و کشوها رو باز میکنه و هرچی توشه میریزه بیرون فکر کنم میخواد به مامانش کمک کنه که خونه رو تمیز کنه اما هنوز راهشو یاد نگرفته راستی امروز عصر داشتم یه ذره شکلات صبحانه با انگشتم میزاشتم د...
25 مهر 1390